۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه

مستانه



اینایی که دارم می نویسم از هیچ منبعی اقتباس نشده همین الان یه دفعه همراه با موزیکی بسیار دل انگیز یه دفعه اومد تو قلبم گفتم باهاتون یه سفره کنم همگی یه مزمز ازاون قشنگیای وجودش مزه کنیم 

 خدایا کی میشود بسویت دوان دوان آیم 

  گر بال دهی پر کشان آیم غوغا کنان آیم  

سینه ام مالا ماله عشق است عشق به تو پس کی لحظه ء موعود آید  

جناب تولدم را کی به دیده بینم که  

با آمدنش و دمیدنش مرا از مرگ بسوی تولدم رهنمون سازد و دیدار معشوق را میسر  

خدایا کی میشود

از موقعی که عکسهای برادردلبندم را که به جای رخت دامادی رخت رزم برتن داشت و متلاشی و غرق درخون به مرگ خیلی توجه داشتم کم کم پرده ها از مقابل دیده گانم به کنار میرفتند و باتوجه به مرگ توانستم معنی و مفهوم تولد و زندگی رو بفهمم چه زیبا گفتا 

درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد


کس جای دراین خانهء ویرانه ندارد

دل را به کف هرکه دهم باز پس آرد

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

دربزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست

آن شمع که می سوزد وپروانه ندارد

درانجمن عهدفروشان ننهم پای

دیوانه سرصحبت فرزانه ندارد

تاچند کنیم قصهءاسکندرودارا

ده روزهءعمراین همه افسانه ندارد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر