۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه

بیوگرافی



بیوگرافی

متولد دوازدهم شهریور شصت هستم دریکی از شهرستانهای میهن خاک پاکم و در یک خانواده بسیار محترم و باشخصیت علمی و نگرش نوین اجتماعی بدنیا اومدم من سومین فرزند از چهارفرزند خانواده هستم پدرم ومادرم دوبال پرواز من هستند اونها به من یاد دادند که چگونه در اجتماع جنگلی پرواز کنم یاددادند که بموقع کبوتری سپید باشم و یا در موقع لازم عقابی جنگجو  

باباجون و مادرجونم از دوشهر متفاوت ایران هستند من متولد یکی از شهرهای قشنگ ایران هستم ولی از یک ونیم سالگی بزرگ شده
طهران تا یازده سالگی , پدرم دکتر جراح هستند و مادرم دکترای حقوق دارند این دو اززمان دانشجویی همدیگر رو به پاکی و صداقت شناختند و بیعت کردند از اولین روز هم در خدمت میهن و هم وطن بودند پدرم درزمان جنگ عراق با ایران که هشت سال ادامه داشت در مناطق مختلف انجام وظیفه می نمود مادرم به دنبال حقوق مردم و بالاخص خانواده های سربازان جنگ بود پدرم پابه سن گذاشته اند تابحال دوبار سکته کرده اند مادرم وما اصرار بر تعطیلی شغلی وی داریم ولی او میگوید من قسم خورده ام , الان هم مطب تا یازده دوازده شب پرهستش به غیر از عمل های روزش و تدریسش اوازاکثرمردم که وضعیت مالی خوبی ندارند پولی از کسی برای جراحی نمیگیره اگه ثروتمند باشه چرا , گاهی اوقات سربه سرش میزارم و به جایه بابا صداش میزنم: رابین هود ؟ بله دیگه عرض کنم علامت مشخصه در گوشه نسخه واعزامش به داروخانه مخصوص نشانه ایست برای عدم مطالبه مبلغ نسخه , مادرهم مثل خودشه یعنی انقدر دو زوج باهم جور باشند و مثمر ثمر, مادر هم از حق وکالت برای افراد ضعیف صرف نظر میکنه ولی به افراد ثروثتمند اصلا" رحمی نمیکنه یعنی تیغش برنده تر از تیغ بابا هستش , گاهی اوقات هم به جای مامان صداش میزنم همسر رابین هود ؟ البته گاهی همیشه در جوابشون اونها هم منو صدا میزنن چیه دختر رابین هود , خدا همه پدرومادرها رو هستند حفظ کنه نیستند رحمت کنه من بهیچوجه اجازه نداشتم این مطالب رو بازگوکنم چون هم نمی شناسیدشان و هم احساسی عجیب دارم که حس وظیفه شناسی بر آن سایه انداخته است مجبور به بیان شدم, باورمیکنید که تنها درآمد ما از اجاره دوملک هست وبس پدرومادر از بابت شغلشان درآمدی نسبتا"کم دارند من افتخارمیکنم به وجودشان آنها به من یادداده اند که حتی عاشقشان نباشم فقط دوستشان بدارم یادم داده اند که فقط و فقط عاشق خدا باشم و بس چون گفتند انسانی که فانیست جایی برای عشق ندارد در عشق جدایی هم جایی ندارد چون عشق از منطق فرمان نمی بره فرمانش از دل هست ولی دوست داشتن فرمان از منطق داره ودل هیچ کاره هست, آنها را ستایش نمی کنم بلکه سپاس میگویم و دستشان را هرروز صبح که از خواب بیدار می شم می بوسم به آغوش میکشم و در بودنشان عزیزشان می دارم بیوگرافی بیشتر به والدین کشیده شد عذرخواهی میکنم  


فرزند چهارم خواهر کوچکتر من شهرناز هست , نوروز88 ازدواج کرده , فرزند دوم خواهر بزرگتر من شهدخت هستش او به اتفاق همسر و دو فرزندش در سوئیس هستند خود و همسرش دکتر هستند, واما فرزند اول وارشد اونامش شهریار بود برادر عزیز و مهربانم او به عنوان افسروظیفه درجنگ هشت ساله جسمش را تقدیم ایران و هم میهنانش کرد و روحش را تقدیم خالقش,در روز دوازدهم بهمن شصت و شش , او درآن موقع نامزد بود , روحش و ارواح تمامی جانباختگان راه وطن و شرف و غیرت شادباد, پدر اجازه نداد که در اعلانات و سنگ آرامگاهش نامی جزء سرباز راه وطن نوشته شود , ببخشید  

عذرخواهی می کنم بخاطراینکه ازطرف ستادفرماندهی کل کلاه سبزها(باباوماما)اجازه ندارم ازشهرسکونت نامی ببرم,معتقدند که :فراترازحدمعمول هم باعکس و تفاسیرخودت و خانواده رو معرفی کردی ,قراره برای ارتباط با دوستان وتبادل اندیشه فعالیت بشه قرارنیست خودت ومارو بیلبوردتبلیغاتی نشون بدی,البته بابایی بیشتر تاکید داره که نمی خوام دررابطه باپسرم معرفی شخصیتی داشته باشم ,ولی براتون می تونم بگم جایی که ما زندگی می کنیم خیلی قشنگه بااینکه توشهرستان هستیم ولی داخل شهرنیستیم درحومهءنزدیک شهر یه باغ و عمارتی نسبتا"بزرگ و دنج و راحتی داریم همراه با مرغ وخروس وجوجه (جوجه خیلی زیاددوست دارم, ازگربه متنفرم کوچولو که بودم جوجه هامو همیشه گربه ها می خوردند درثانی حیوون نمک نشناسیه مثل بعضی ها)دوتاگوسفند, و غاز و اردک و دوتاسگ گرگی نگهبان و (سگ گرگی هم دوست دارم , از سگهای دیگه نه خوشم نمیآد)به وقتش سرسبزی و درختان میوه و گلکاری و راستی ما سبزی خوردن از بیرون نمی خریم کاشت داشت برداشت ,یه حوض گنده وسط باغ و مجسمهءفرشته وسطش ونیمکت و میزهای چوبی و تو تابستون فرش پهن می کنیم و یه سماور قدیمی گنده داریم وپشتی های محلی و هندونه و خربزه و طالبی رو تو حوض می ندازیم ومامان جونم قشنگ سنتور میزنه وبابا جونم از آهنگهای قدیمی و سنتی ایرانی و با اصالت می خونه وهروقت دلمون واسه داداشی تنگ میشه بابا و ماما ترانه مرا ببوس برای آخرین بار رو می خونن و قطرات اشکهای پاکشون به آرومی از روی لپهای قشنگشون جاری میشه , تابستونا بیرون می خوابیم و ستاره ها رو نگاه میکنم و سکوت و هوای پاکیزه و بازم بگم,بدوراز فرکانسهای منفی شهری ,بدور از حیله ها ,دروغها , بدور از انهدام صفات مثبت انسانی , بدور از بی عاطفه گی , بدور از ماشینیسم , بدور از تکنولوژی بی روح , بدور از چشم هم چشمی ها , بدور از اون شلوغی خنده دار, بدور از خدای جدیدی به نام پول ,بدور از چوب حراج واقعیت انسانی , بازهم بگذریم ,هرکدوم هم وسیله نقلیهءخودش رو داره البته ماما و بابا هرروزمیرن شهر به غیراز پنجشنبه و جمعه ها ولی

من اکثرا"اینجا هستم به ندرت میرم داخل شهر یه کار واجب یا خونهءبستگان یا دوستان,یا اونا میآن اینجا,یه خانواده خوب هم با ماهستند پدرومادربادوبچه اونها عزیزان ما هستند و پدرومادردرکارهای اینجا کمک میکنند پدرخانواده درکارهای سنگین با وانتش ومادرخانواده به مامانی کمک میکنند ,همین , من تحصیلاتم در مقطع فوق لیسانس جامعه شناسی هستش کشورهای زیادی بودم , مکانهای متعددی به لحاض تاریخی و دینی مسافرت داشتم , تحقیق و بررسی , علل و معلول , حقایق و دروغ و خرافات , مسجد و کلیسا و مجالس یهودیان و بهائیان و بودائیان و مارکسیستها ووو... دوستان متعددی هم از انواع رنگها و نژادها و ادیان و مسلکها دارم , هیچ ارتباط دوستی و عاشقانهء خصوصی هم قرار نیست با کسی داشته باشم , کل یوم و کل عرض درخدمت خدا و میهن و هم میهن هستم , اصرار والدینم مبنی بر مهاجرتم به خارج ازکشور تاثیری نداشت به اصرار من موافقت کردند چون میخواستم وطنم باشم چون میخواستم با سپیده دمان خورشید ایران چشم گشایم چون میخواستم با ماه و ستاره های ایران چشم برهم گذارم , ای غیرتمندان ایران به وجود من و ما نیازمند هست  


وطن سبزی سپیدی سرخ گونی مبادا دشمنت را جز زبونی 
درضمن تعدادی ازدوستان شاید مایل باشن با بصورت تلفنی یا در کا ل مسنجریا حتی بصورت حضوری با هم ملاقات داشته باشیم که متاسفانه شرمنده هستم نمی تونم , و ارتباط خصوصی و خارج از اهدافم نمی تونم باکسی داشته باشم ,
 نمی خوام دل کسی رو بشکنم   , خوشبختانه دراین خصوص اختیار تام رو والدینم به خودم تفیض کردند من ممنون میشم ازدرک والایتان خیلی متشکرم دوستان خوبم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر